92.4K
Downloads
623
Episodes
چند سالی است که ما دو شب در هفته دور هم جمع میشویم و متونی که از ادبیات فارسی دوست داریم را میخوانیم و معنی میکنیم و به بحث میگذاریم. نوار جلسات را بعد از مختصری ویرایش و با چند هفته تاخیر، هم اینجا منتشر میکنیم و هم در یوتیوب. خود جلسه هم در این کانال یوتیوب زنده پخش میشود: https://www.youtube.com/aliganjei تا بحال این متون را خواندهایم: - شاهنامه فردوسی - تاریخ بیهقی - تاریخ جهانگشا - سفرنامه ناصرخسرو - ارداویرافنامه (از متن پهلوی و ترجمه ژینیو / آموزگار) - کلیله و دمنه - هفت پیکر - راحت الصدور - چهارمقاله - جامع التواریخ؛ تاریخ سامانیان و آل بویه و غزنویان - سوانح العشاق - چند رساله از سهروردی - جامع التواریخ؛ تاریخ سلجوقیان - خسرو و شیرین - قابوسنامه - جامع التواریخ؛ تاریخ سلاطین خوارزم - یادگار زریران - جامع التواریخ؛ اتابکان سلغری فارس - جامع التواریخ؛ تاریخ اسماعیلیان - جامع التواریخ؛ تاریخ اغوز - سیاستنامه خواجه نظام الملک - نوروزنامه - اسکندرنامه (شرفنامه و اقبالنامه) - لیلی و مجنون - مخزن الاسرار - نفثه المصدور - تاریخ بخارا - مرزبان نامه - کلیات رودکی - سندبادنامه - تاریخ سیستان - گزیده اشعار دقیقی، بابا طاهر، قصاب کاشانی، فخری هروی، فلکی شروانی، عماد خراسانی، وثوق الدوله و دیگران
Episodes
Thursday Jul 20, 2023
لیلی و مجنون - ۴ - سرگشته شدن مجنون و روزگار تلخ لیلی
Thursday Jul 20, 2023
Thursday Jul 20, 2023
بعد از این که خانواده لیلی خواستگاری مجنون را رد کردند، زبان عیبجویان بر دو خانواده دراز شد. از جمله گله کردند که مجنون و گروهش که رقصکنان و غزلخوان به کوی لیلی میآیند آبروی قبیله را میبرند.
پدر لیلی تهدید کرد که اگر بار دیگر مجنون را در آن حوالی ببینم با شمشیر سراغش میروم. پدر مجنون خبردار شد و جوانان قبیله را به سراغ پسرش فرستاد که او را از رفتن به کوی لیلی باز دارد ولی نمیتوانستند او را پیدا کنند و نگران شده بودند که نکند کشته شده باشد.
در این حین مجنون در ویرانهای کناره گرفته بود و گذر مردی از قبیله بنیسعد بر او افتاد و هر چند مجنون جواب هیچ سوالش را نداد، به سراغ قبیلهاش رفت و از حال او خبر داد. پدر به سراغ مجنون رفت و او را در گوشهای پیدا کرد و به او پندها داد که این راهش نیست و به قبیله برگرد و سربراه شو. بیت درخشان «در نومیدی بسی امید است / پایان شب سیه سپید است» هم از پندهای پدر مجنون است.
مجنون در پاسخ گفت که این بیقراری دست خود من نیست و اختیاری در این ندارم. بالاخره پدر پسر را به خانه برد و دو سه روزی هم او به بیقراری آنجا ماند اما در نهایت «پس پرده درید و آه برداشت / سوی در و دشت راه برداشت»
در آخر هم از احوال لیلی خواندیم که او هم در غم فراق مجنون روزگارش زهر بود و جگرش خون و از صبح تا شب بر سر بام نظاره بود تا مگر یک نفس مجنون را ببینید و دور از نگاه بدخواه از غم دل با او بگوید یا از رهگذری بخواهد که پیامی از او ببرد.
Comments (0)
To leave or reply to comments, please download free Podbean or
No Comments
To leave or reply to comments,
please download free Podbean App.