92.5K
Downloads
623
Episodes
چند سالی است که ما دو شب در هفته دور هم جمع میشویم و متونی که از ادبیات فارسی دوست داریم را میخوانیم و معنی میکنیم و به بحث میگذاریم. نوار جلسات را بعد از مختصری ویرایش و با چند هفته تاخیر، هم اینجا منتشر میکنیم و هم در یوتیوب. خود جلسه هم در این کانال یوتیوب زنده پخش میشود: https://www.youtube.com/aliganjei تا بحال این متون را خواندهایم: - شاهنامه فردوسی - تاریخ بیهقی - تاریخ جهانگشا - سفرنامه ناصرخسرو - ارداویرافنامه (از متن پهلوی و ترجمه ژینیو / آموزگار) - کلیله و دمنه - هفت پیکر - راحت الصدور - چهارمقاله - جامع التواریخ؛ تاریخ سامانیان و آل بویه و غزنویان - سوانح العشاق - چند رساله از سهروردی - جامع التواریخ؛ تاریخ سلجوقیان - خسرو و شیرین - قابوسنامه - جامع التواریخ؛ تاریخ سلاطین خوارزم - یادگار زریران - جامع التواریخ؛ اتابکان سلغری فارس - جامع التواریخ؛ تاریخ اسماعیلیان - جامع التواریخ؛ تاریخ اغوز - سیاستنامه خواجه نظام الملک - نوروزنامه - اسکندرنامه (شرفنامه و اقبالنامه) - لیلی و مجنون - مخزن الاسرار - نفثه المصدور - تاریخ بخارا - مرزبان نامه - کلیات رودکی - سندبادنامه - تاریخ سیستان - گزیده اشعار دقیقی، بابا طاهر، قصاب کاشانی، فخری هروی، فلکی شروانی، عماد خراسانی، وثوق الدوله و دیگران
Episodes
Monday May 22, 2023
اقبالنامه - ۳ - حکایت ارشمیدس با کنیزک چینی
Monday May 22, 2023
Monday May 22, 2023
بعد از چند بیت «خطاب زمینبوس» در مدح ممدوح نظامی و تقاضای صله، کتاب اقبالنامه با شرحی از زهد و ورع و توکل اسکندر آغاز میشود و میخوانیم که او هر کجا که میرفت شش گروه با او بودند: شمشیرزنان و افسونگران و زبانآوران و حکیمان و پیران زاهد و پیغمبران. در هر مشکلی که پیش میآمد این شش گروه به کمکش میامدند و اگر در نهایت چارهساز نمیشدند دست دعا به درگاه خدا بلند میکرد.
بعد از این مقدمه حکایتهای اقبالنامه آغاز میشوند. ما در این نشست سه حکایت را خواندیم:
حکایت غلام سرتراش خاصه او که پی برد که گوشهای اسکندر بسیار بزرگند ولی چون شاه گفته بود که این راز را حق ندارد به کسی بگوید از رازداری مریض شد و در نهایت رازش را به چاهی در وسط بیابانی گفت و از آن به بعد هر نی که از آن چاه میرویید، اگر از آن ساز میساختند آهنگش آهنگ درازی گوش اسکندر بود! حکایت بعدی داستان شبانی بود که در زمان دلتنگی اسکندر پیش او رفت و حکایتی کرد از شاهی که او هم مانند اسکندر از بیماری معشوق کارش به جنون کشیده بود و میخواست سر به بیابان بگذارد اما رفیق شفیقی داشت که مانعش شد. داستان سوم این نشست هم درباره ارشمیدس بود که اسکندر کنیزکی چینی به او بخشید (ظاهرا همان کنیزک جنگجو در جنگ روس) و حواس او را از درس و مشق پرت کرد.
Saturday May 20, 2023
نفثه المصدور - ۵
Saturday May 20, 2023
Saturday May 20, 2023
اوترخان که به پیشقراولی رفته بود بازگشت و به دروغ خبر آورد که لشکر تاتار از شهریار ری بازگشته اند و هر چه خرندزی نصیحت کرد که به هوش و آماده باشید و به اختلاف روایات دقت کنید و دنبال حقیقت باشید، گوشی شنوا نیافت و لشکر به لهو و لعب مشغول شدند و با «قُلقُل جام می و چَپچاپ بوس و چشچش قلیه و فشفش شلواربند» مشغول شدند. خرندزی هم خسته شد و «در شهر کوران دست به دیده باز نهاد».
لشکر شبی را به عیش و نوش گذراندند و صبح که بیدار شدند دیدند در حلقه تنگ محاصره تاتار اند. «افسوس که به نامردی و ناجوانمرد سور و باروی ملت و سوار میدان سلطنت، بانی اساس جهانبانی و مضحک ثغور مسلمانی، که از نهیب او زّهره در دل خاکساران آتش آب میشد، به باد بردادند.»
Thursday May 18, 2023
Wednesday May 17, 2023
نفثه المصدور - ۴
Wednesday May 17, 2023
Wednesday May 17, 2023
خرندزی به سفیری نزد ملوک ایوبی شام رفته است و کم و بیش آنها را متقاعد کرده است که کدورتها را کنار بگذارند و به جلالالدین خوارزمشاه در جنگ با مغول کمک کنند.
در شام، علیرغم این که دلش از اوضاع ایران خون بود به او خوش میگذشت و میزبانانش هم علیرغم اصرارش به او اجازه مراجعت نمیدادند.
در این حین کبوتری نامهبر رسید و خبر آورد که پنجاه دستهٔ تاتار به سوی هامون راندهاند و به جنگ خوارزمشاه میشتابند.
از این خبر هولناک خرندزی خودش را باخت و کم مانده بود که نفسش بند بیاید ولی در میان جمع خودش را محکم نشان میداد و لاف میزد که همهشان دارند به سوی گور میشتابند و دیر نباشد که خوراک کلاغها و لقمه گرگها شوند. بعد از این مفصل به بیارزشی دنیا و این که سرانجام کار همه آدمیان مرگ است میپردازد.
خرندزی فکر میکرد خودش خبر حرکت تاتار را به پادشاه خواهد رساند ولی جلالالدین پیش از رسیدن او از آمدن دشمن خبردار شده بود و برای احتیاط چهار هزار پیشقراول به سوی آنها فرستاده بود اما فرماندهی این لشکر را به «مخنثی، نه-مردی نه-زنی» سپرده بود که اسمش در متن نیامده ولی از متون دیگر میدانیم نامش اوترخان است و از اقوام مادری جلالالدین.
Tuesday May 16, 2023
اقبالنامه - ۱ - ستایش خرد و نعت رسول
Tuesday May 16, 2023
Tuesday May 16, 2023
اقبالنامه ادامهٔ داستانهای اسکندر است که اینبار به جای پادشاه در کسوت پیامبر ظاهر میشود.
چون شرفنامه آنقدر برایمان جذاب نبود کمی مردد بودیم که آیا اصلا اقبالنامه را بخوانیم یا نه؟ و در نهایت بعد از پنج جلسه قرار شد مهرزاد میرزایی باقیمانده منظومه را برایمان خلاصه کند و فقط گزیده اشعار را بخواند.
فایلهای صوتی اقبالنامه که تقدیم میشود شانزده قسمت است، قسمتهای اول تا پنجم خواندن همه ابیات است تا پایان داستان ملاقات اسکندر و سقراط. پس از آن گزیده ابیات و خلاصه داستانها به انتخاب مهرزاد میرزایی.
Sunday May 14, 2023
اسکندرنامه - ۳۹ - بازگشت اسکندر به روم و پایان داستان - اصلاح شده
Sunday May 14, 2023
Sunday May 14, 2023
فایل قبلی این اپیزود ایراد داشت. لطفا این فایل اصلاح شده رو دانلود کنید. ممنون از دوستانی که گوشزد کردند
Monday May 08, 2023
Saturday May 06, 2023
نفثه المصدور - ۳
Saturday May 06, 2023
Saturday May 06, 2023
از بخت بد خرندزی، وزیر دو روز قبل از او به بیلقان رسیده بود و در آن شرایط نویسنده نگران بود که اگر چشم وزیر به او بیفتد کارش تمام است و برای همین نیمه شب در پناه تاریکی از کنار بیلقان رد شد.
بعدا این وزیر در قلعه گیران جایگیر میشود و بخاطر غرور سرش را به باد میدهد.
خرندزی به گنجه رفت و چند ماهی آنجا بود تا این که مشخص شد اهل گنجه قصد شورش دارند و شهر برای درباریان جلالالدین خوارزمشاه امن نیست. وی به رغم خطر تاتار از گنجه خارج شد و پس از خروجش اهالی قدرناشناس آن شهر تیغ در وابستگان درگاه گذاشتند و خونشان را به زمین ریختند.
اینجا نویسنده با یادآوری این که خوارزمشاه اهل گنجه را از حمله گرجیان نجات داده بود قدرنشناسی و خیانت آنها را سرزنش میکند و حمله بعدی تاتار و دماری که از روزگار گنجه و اهلش بر آوردند را کار خدا میداند.
در هر حال خرندزی خود را به اردوگاه جلالالدین رساند و از آنجا مامور شد تا به رسالت به درگاه امرای ایوبی و عادلی شام برود بلکه بتواند از آنها کمکی برای رویارویی با مغولها بگیرد.
Thursday May 04, 2023
Tuesday May 02, 2023
نفثه المصدور - ۲
Tuesday May 02, 2023
Tuesday May 02, 2023
خرندزی در شب راه میپیمود و به دو دلیل با خود سوگند خورده بود که بعد از رساندن این امانت از خدمت استعفا کند: اولا حمله تاتار و دوما دشمنی وزیر (شمسالدین بن شرف الملک) تا حدی که به خونش تشنه بود.
نویسنده بعد از اشاره به این دشمنی چند سطری کینه و حیلهگری وزیر را وصف میکند و سپس داستان «مجنونی نحوی» را بازگو میکند که وزیر در غیبت او کارهای منسب کتابت را به وی داد. خرندزی با دیدن این کاتب ناکارآمد از کنارهگیری پشیمان شد و پس از شش ماه غیبت بر سر کارش برگشت.